آفتابگردون

ترانه میشوم..قلم میشوم شعر میشوم.. تا از ذرات وجود من براین خاک باقی بماند

حاوی صحنه های دلخراش🔞

تفریح جدید من
خوندن پرونده های قتل بود
پرونده هایی که اکثرا در دهه های قبلی اتفاق افتادن و به نوعی زیادی سروصدا کردن.
برای شخصی مثل من که فیلم ترسناک میبینم وشب کابوسش رو میبینم
اصلا حرکت جالبی نبود:)))

وباعث شد شبا به این فکر کنم که چقدر ساده میمیریم
وآیا آدم میتونه انقدر راحت انسان دیگه ای رو بکشه؟
وقتی این پرونده های قتل رو جزئی تر نگاه کردم متوجه شدم که برخی کودکی پر رنج ودردی داشتن ونمودش رو در بزرگسالی نشون داده مثل پرونده آیلین وورنوس که بازیگر قابلی هم نقشش رو در فیلم monster ایفا کرده
برخی دچار اختلال ضداجتماعی وچندشخصیتی و...بودن واز هوش نسبتا بالایی هم برخوردار بودند.
دو الی چند نفر ازاین قاتلین که مصاحبه هاشون رو دیدم به طور واضحی میگفتن که هیچ احساسی در کشتن شخص یا اشخاص نداشتن:)
چندتا ازاین پرونده ها رو اینجا میزارم وبنظرم عجیب ترینشون پرونده زودیاک بود.
چطور ممکنه هنوز پیداش نکرده باشن؟؟
_
دلم به حال این قاتل سوخت!چون درکش کردم...

پرونده ایلین ورنوس


واز درک این موارد به کل عاجز بودم وپیش خودم گفتم انسان لعنتی چته؟؟..

پرونده زودیاک

پرونده رادنی آلکالا

پرونده جسیکا لانسفورد

پرونده دامر

_

و درآخر این چند فیلم مربوط به پرونده های بالا هستن 

مربوط به پرونده زودیاک

مربوط به پرونده جسیکا لانسفورد باکمی اغراق

پرونده آیلین وورنوس

_

در آخر دراین پرونده ها هیچ چیز لذت بخشی وجود نداره که بگم امیدوارم لذت ببرید!

شاید بهتره بگم امیدوارم آگاه بشیم...

و بهم بگید که لینک ها بالامیاره؟:)

۵ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

لباس تظاهر

 

شما نمی‌توانید درجامعه
خود رنج کشیده وخسته تان باشید
چون مردمانی ظاهربین اطراف ما را فراگرفته اند
افرادی که روانشناسی زرد ومثبت گرا میطلبند واز شخصی خوششان میآید که‌هرروز فریاد شادی سر دهد.
نمی‌توانید به راحتی نسبت به کلیشه ها ابراز بیزاری کنید
و از این جمع ها فاصله بگیرید
آن موقع که لباس "شباهت" را درمیاورید، یک غریبه‌ی عجیب ویا افسرده طلقی می‌شوید
شما نمی‌توانید ضعف ورنج خود را نشان دهید
همیشه لبخند بزنید
همیشه لباس "تظاهر"را بر تن کنید
حتی آن زمان که دقایقی قبل اشک ریخته اید
یا آن زمان که درد جسمی امانتان را بریده
لبخند بزنید.
این مردم اگر حتی ذره ای حس کنند ضعیف هستید مثل حیوانات موضع قدرت ودندان خود را نشان می‌دهند.
وشاید آن زمان مجبور شوید از بُعد انسان وآرام خود فاصله بگیرید.

شاید شما را مجبور کنند دست به کارهایی ناخواسته بزنید

شایدحتی لازم باشد گلویشان را فشار دهید!
شاید..
شاید...
_
دیگه نباید پرونده های قتل بخونم:|

۲ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

Blue Sea Bride🌊

صبح روز قبل کنارجاده ایستاده بودم

موزیک گوش میدادم...



و اشک میریختم
باخودم فکر میکردم که اگر الان به سمت یک کامیون برم
هیچ ترس و اندوهی ندارم
حتی حس شادی هم ندارم
هیچ حسی
ازکنار جوب که رد میشدم یک گربه‌ی مرده رو دیدم و ایستادم نگاهش کردم
توی خودش پیچیده بود وافکار من زنده میشد..
رفتم سرکار ونمیتونستم باکسی صحبت کنم
یاحتی نگاه کنم
حس میکردم امواج وهاله‌منفی شدیدی درمن هست که اگر باکسی‌دم خور بشم
ممکنه متوجه بشه
ممکنه بفهمه..
_
عصر روز قبل
انقدرحال خوبی داشتم که بلند شدم وبعد مدت ها به خودم رسیدم
کمی آرایش کردم
چتری هامو مرتب کردم و
لباس خوبم رو پوشیدم
رفتم یه قهوه گرفتم وبایه آخیش ، به شدتتتتت ازش لذت بردم
سر کار مقداری شیرینی بردم
کلی حرف زدم ،خندیدم،ارتباط گرفتم
وبعد مثل روزای قبل
از حال صبحم متعجب شدم..!
_
شب قبل
حس کردم که چقدر تنهام
چون نمیتونم ازاین ها به راحتی باکسی صحبت کنم..

نمیتونم‌به راحتی خودم باشم 

پیش خودم میگم:

چه نیازی به دلسوزی دیگری دارم؟

کاش همه بفهمن کسی که حالش بده نیازی به دلسوزی وترحم نداره!!

_

امروز صبح همکارم گفت:
از وجود تو آرامش میباره من خودم اصلا اینجوری نیستم!
...
آره
من خیلی آرومم!

۵ موافق ۰ مخالف

ماهیگیری در شب🌌

امشب در مسیر اطرافمون رو بیابون فراگرفته،همیشه تو سفر های جاده ای خیلی کم میخوابم و بیشتر از اطرافم لذت میبرم

مثلا از طلوع خورشید وابرای صورتی پنبه‌ای واز آسمونای مرموز وزیبای شب تو کویر.نمیدونم دیدین یانه اما برای من همیشه آسمون کویر وبیابون یه طور عجیبی زیباست وکاش میتونستم زیبایی که میبینم رو ثبت کنم اما هنوز به این آرزوی بچگیم نرسیدم:)

محو ستاره ها شده بودم که بعضی هاشون به چشمم شکل های تازه ای داشتن ،البته شاید بخاطر اینکه ساعت ۴صبح شده ودیگه اسپرسو هم جواب نیست!

با دیدن شکل هاشون یاد این قسمت از سریال فوق‌العاده love death+ robots افتادم

قسمت دوازدهم Fish Night


 در این قسمت از سریال با یک فروشنده جوان و دیگری پیر همراه می شویم که در بیابان ماشینشان خراب می شود و به قصد برگشت با پای پیاده تا شب استراحت می کنند. اما وقتی شب بیدار می شوند خودشان را در میان اقیانوسی رنگارنگ می بینند. همانطور که پیرمرد در ابتدا می گوید جهان پیر است و تمام این بیابان ها قبلا اقیانوس بوده اند.

.

+بقیه اش رو علاقه داشتین حتما با کیفیت بهترببینید، این سریال معرکه است وهر قسمتش یک داستان متفاوت داره:)

اگر تماشا کردین نظرتونو بگین البته من کوتاهش کردم اینجا فقط یک بخشش هست.

 

۳ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

Explosion💥

قلبم:این روزا خیلی دلگیره ولی این دلگیری رو دوست دارم
مغزم:قیمه هارو میریزیم تو بشقاب..عه عه چرا ریختی توماستا؟سیب زمینی نگینی خورد کنیم..خلالی شد که:|
دندونم:آخ..همین امروز با مَته افتاده بودن رومون بعدتو یادت میره نباید با اینورت بخوری؟
شیکمم:راه نرو وگرنه پدرتو درمیارم از درد
راه نرو میگم
من:خب چته؟چرا الکی آزار میدی آدمو:|
مغز:خب برو دکتر بفهمی چشه
من:نه من خسته شدم ازدستش هرچندماه یه مرگیش هست میخوای بکنم بندازمت دور؟؟
قلبم:من ناامیدم و این روزا خیلی دلگیره
ولی بارونو دوست دارم بزارفقط به بارون نگاه کنمblue(شخصیت کارتون درون وبیرون"آبی")
مغز:ای بابا چرا نمیتونم متمرکز بشم دو دقیقه خفه بشید
شکمم :فکر کنم درد بی درمون دارم دیگه میمیری

مغز:دیدی راستی فلانی چی داشت میگفت دقت کردی منظورش خوب نبوداااا

حوصله ام:میشه ولش کنی؟به درمان دردات فکر کن

قلب:راست میگه منظورش باچیزی که من انتظار داشتم خیلی فرق داشت:)

من..

تکه هایی که منفجر میشن ودوباره سر همشون میکنیم.



۸ موافق ۰ مخالف

Self👁

بنظرم عشق به خود 

از اون شب هایی میاد که در سکوت سپری میکنی ویادمیگیری با خودت وقت بگذرونی

یا لحظاتی که باخودت میری میشینی پارک وازهوا وآفتاب و..لذت میبری 

از روزایی که هیچکس جای تونیست وتو جای خودتی!

عشق به خود واقعا چیز عجیبیه 

ازیه جایی به بعد هی بیشتر میشه

مخصوصا وقتایی که هی میوفتی وتو پدر خودتی تا دستتو بگیری وبلند کنی!

یا وقتایی که رفیق خودت میشی حتی معشوق خودت میشی و هر نبودی رو جبران میکنی!

وقتی به خودت بگی نترس تهش هرچی بشه من که هستم

اصلا مگه ازمن قراره کسی بیشتر واقعی باشه؟:)

قبلا همه اینا برام حرفای کلیشه ای وغیرقابل باور بود که به مرور زمان کاملا حسش کردم.

۲ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

همه چیز روی تخت اتفاق میوفتاد🛏️

.

آره خب طبیعیه ذهنتون رو منحرف کرده باشم اما هدفم نه انحراف ذهن شما هست نه شوخی و جملات فان.
همه چیز برای من روی تخت اتفاق میوفته
مثل صحبت هام با یک تکه ابر صورتی در آسمان
صحبت با یک تکه ابر ،لابد فکر میکنید چیزی زدم(کشیدم)اما خب نه
شاید تاثیرات درون ریزی های پیاپی من هست
که یک تکه ابر رو گیربیاری و توی ذهنت باهاش صحبت کنی یا حتی یه درختی که مورچه ها ازش بالاو پایین میرن رو بغل کنی!
البته انقدر ماهرانه که کسی متوجه نشه وقیافه اتو موقع انجام اینکار نبینه!
وفکر نکنن به طور کامل رَد دادی یابه قول شما اهل قلم های عزیز "عقلت رو ازدست دادی"
خلاصه دور نشیم از تکه های ابر وتختم
منظورم از(همه چیز) تماما همه چیز نیست
منظورم چیز هاییه که در مغزم اتفاق میوفته واکثر چیزهایی که مینویسم
مثل تصمیمات آنی وحتی تصمیمات بزرگ!
مثل تخلیه های روحی روانی وفوش های رکیکی که توخلوت به بقیه میدم 

مثل دیدن بخش های فوق تاریک خودم که برام جذابن!

ولی بزرگ تر از همه اشون تخیلات وفانتزی های مغز.
گاهی فکرمیکنم نیازی به ال‌اس دی ندارم چون مثل آنِ شرلی

 مغزم از فانتزی ها پر میشه
همیشه رنگی وگوگولی نیست ومن سرزمین های سیاهش رو هم که به تازگی کشف شدن واز موود این مدت اخیر من اومدن رو‌ هم ، دوستدارم!جالبه که من..

من تاریکی هارو دوستدارم!چون کسایی که منو میشناسن میدونن چقدر ازین حرفا به دورم؛)
.
دلم میخواد با این ابر صورتی که پشت پنجره روبه روی منه برم
اگر میشد کنار پیتر پن وسرزمین ابدی میرفتم!
اما خب حالا که نمیشه وبه قول دندون پزشکم:دیگه بزرگ شدی
.
پاهای ما گره خورده به زمین وبه این بدن واین مغز و این زنانگیِ پر دردسر وخسته کننده و...
گاهی میخوام مغزم رو ازجا بکنم
بدنم رو از جا بکنم
گاهی میخوام هیچ باشم
وگاهی میخوام جنسیتی نداشته باشم
اما هیچکس با من-من-نمیشه
کسی هست که با تو "تو"بشه؟

.

یکی دیگه ازچیزهایی که توی تخت اتفاق میوفته تماشای تکه ابر صورتیه که آبی رنگ شده وتاساعاتی دیگه تیره وتار میشه چون با شب ادغام میشه.
ودیگه با ابری که باشب ادغام شده نمیشه پرواز کرد
نمیشه به سرزمین پَن سفر کرد.
واطراف ما پره از تکه ابرهای سیاه!

نمیتونیم پرواز کنیم و جدیدا حتی توی خواب ورویا هم دیگه سخته پرواز..
.
کاش میتونستم چیزی جز احساسات بنویسم اما خب نوشته های ما برون ریزی های ماست یکهو میاد
مثل همه شما که ممکنه یکهو از یک حسی نسبت به چیزی یا کسی منفجربشید وقادر به نوشتنش باشید:)
شاید حس هایی که قادر به نوشتنشون نیستیم ضعف تر باشن شاید هم عمیق تر.

اصلا مهم نیست ولی دوستدارم لاقل چیزی که مینویسم ارزشی داشته باشه 

البته شاید نباید انقد سخت گرفت 

مثل این چند روزی که خودم رو ازنوشتن منع کرده بودم تا یه موقع از حال بد وناله ننویسم!

بنویس بره،خودتو رها کن..

(با طبیعت من سازگار نیست)

.
ودر آخر کلام
میتونم بگم این مطلب من هیچ نتیجه ثمر بخشی برای شما نداره متاسفانه:)

۵ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

Blue💙

امروز خواهرم با هیجان وناراحتی داشت تعریف میکرد 

یه فلان نامی بود خیلی شادو شنگول همیشه بقیه روهم شادمیکرد 

وامروز شنیدیم خودش رو دار زده!

مگه ممکنه کسی که انقدر شاده خودکشی کنه؟اونم چنین راهی

توذهنتون خودتونو بزارین جای اون فرد..چقد باید ته نشین شده باشه غم تو وجودش

که انقدر در پنهان کردنش حرفه ای بشی؟

اصلا بهش که فکر کردم برام عجیب نبود دیگه..اینکه عجیب نبود هم ترسناکه ولی

همه‌مون حرفه ای شدیم؛)

دریافت


دریافت

۴ موافق ۰ مخالف

نمیشود برایتان مرد🥀

تاحالا ناخودآگاهتون باهاتون حرف زده؟

بهتر بگم ناخودآگاه همون بخش زیرینی هست که فکرمیکنیم خوابه یامرده

اما از خاطرات ،زخم ها و آرزو های مرده نما تشکیل شده

که بعضی وقتامیان بالا وخودی نشون میدن...

حالانمیخوام بگم این حرفای منم به اون بخش هابرمیگرده

فقط ناخودآگاهم باهام حرف میزنه!

دو روزه که یه جمله‌ی شازده کوچولو هی تو سرم تکرارمیشه

انگار که اومده باشه به خوابم ویواشکی اینو توی گوشم زمزمه کرده باشه

حواسم باشه یانباشه مدام تکرارمیشه.(البته که مخاطبی نداره شایداصلا مخاطب ناخودآگاهم خودمم!)

"زیبایید اما خالی هستید ،نمیشود برایتان مرد"

زیبایید اما خالی هستید نمیشود برایتان مرد.

زیبایید اما خالی هستید نمیشود برایتان مرد.

۷ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

جهانِ خالی💫

چند شب قبل، داشتم برای اشتباهاتم اشک میریختم و میگفتم که همه چیز پوچ است
منظورم ازهمه چیز حتی زمین وزمان بود
درهمین حال یک‌آن زیر پایم خالی شد
و درآسمانی سراسر تیره ولی پر ستاره افتادم

در هوا معلق بودم
درست مثل معلق شدن سوفی(قلعه متحرک هاول) بین آسمان وزمین
شاید پذیرفتن حقیقت این چنین سخت بود که حتما باید خود را میدیدم
زیرپایم خالیست،من معلق هستم
شاید دنیا پوچ نباشد
زیر پای من پوچ است.

۲ نظر ۴ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان