آفتابگردون

ترانه میشوم..قلم میشوم شعر میشوم.. تا از ذرات وجود من براین خاک باقی بماند

کلیشه‌ی K drama🤌

سریال:uncontrollably fond
باور دارم که برخلاف ظاهر سردی که دارن کره ای ها ،عواطف رو در فیلم وسریال به طرز ماهرانه ای به تصویر میکشن که البته "کلیشه" ای هم ازشون یاد میشه!
اما خب بزارید بگم که
میگیم کلیشه است واه اه میکنیم
اونم درحالتی که زندگی هامون توی بی مهری وعدم ابراز عشق وهیجان و...میمیره
ومام میمیریم برای همین کلیشه ها توی زندگی واقعی!
میمیریم برای تجربه هیجان، تجربه عشقای آتشین و..وزندگی هامون خالیه
ولی همچنان به کشتن احساسات با عدم نشون دادنش وخودداری ادامه میدیم..
چنین موجوداتی هستیم ما.
.
+موزیک به این با احساسی آخهههه؛)
 دوسال از دیدن این سریال میگذره ومن هنوز دوسش دارم.

۱ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

ماهیگیری در شب🌌

امشب در مسیر اطرافمون رو بیابون فراگرفته،همیشه تو سفر های جاده ای خیلی کم میخوابم و بیشتر از اطرافم لذت میبرم

مثلا از طلوع خورشید وابرای صورتی پنبه‌ای واز آسمونای مرموز وزیبای شب تو کویر.نمیدونم دیدین یانه اما برای من همیشه آسمون کویر وبیابون یه طور عجیبی زیباست وکاش میتونستم زیبایی که میبینم رو ثبت کنم اما هنوز به این آرزوی بچگیم نرسیدم:)

محو ستاره ها شده بودم که بعضی هاشون به چشمم شکل های تازه ای داشتن ،البته شاید بخاطر اینکه ساعت ۴صبح شده ودیگه اسپرسو هم جواب نیست!

با دیدن شکل هاشون یاد این قسمت از سریال فوق‌العاده love death+ robots افتادم

قسمت دوازدهم Fish Night


 در این قسمت از سریال با یک فروشنده جوان و دیگری پیر همراه می شویم که در بیابان ماشینشان خراب می شود و به قصد برگشت با پای پیاده تا شب استراحت می کنند. اما وقتی شب بیدار می شوند خودشان را در میان اقیانوسی رنگارنگ می بینند. همانطور که پیرمرد در ابتدا می گوید جهان پیر است و تمام این بیابان ها قبلا اقیانوس بوده اند.

.

+بقیه اش رو علاقه داشتین حتما با کیفیت بهترببینید، این سریال معرکه است وهر قسمتش یک داستان متفاوت داره:)

اگر تماشا کردین نظرتونو بگین البته من کوتاهش کردم اینجا فقط یک بخشش هست.

 

۳ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

Explosion💥

قلبم:این روزا خیلی دلگیره ولی این دلگیری رو دوست دارم
مغزم:قیمه هارو میریزیم تو بشقاب..عه عه چرا ریختی توماستا؟سیب زمینی نگینی خورد کنیم..خلالی شد که:|
دندونم:آخ..همین امروز با مَته افتاده بودن رومون بعدتو یادت میره نباید با اینورت بخوری؟
شیکمم:راه نرو وگرنه پدرتو درمیارم از درد
راه نرو میگم
من:خب چته؟چرا الکی آزار میدی آدمو:|
مغز:خب برو دکتر بفهمی چشه
من:نه من خسته شدم ازدستش هرچندماه یه مرگیش هست میخوای بکنم بندازمت دور؟؟
قلبم:من ناامیدم و این روزا خیلی دلگیره
ولی بارونو دوست دارم بزارفقط به بارون نگاه کنمblue(شخصیت کارتون درون وبیرون"آبی")
مغز:ای بابا چرا نمیتونم متمرکز بشم دو دقیقه خفه بشید
شکمم :فکر کنم درد بی درمون دارم دیگه میمیری

مغز:دیدی راستی فلانی چی داشت میگفت دقت کردی منظورش خوب نبوداااا

حوصله ام:میشه ولش کنی؟به درمان دردات فکر کن

قلب:راست میگه منظورش باچیزی که من انتظار داشتم خیلی فرق داشت:)

من..

تکه هایی که منفجر میشن ودوباره سر همشون میکنیم.



۸ موافق ۰ مخالف

Self👁

بنظرم عشق به خود 

از اون شب هایی میاد که در سکوت سپری میکنی ویادمیگیری با خودت وقت بگذرونی

یا لحظاتی که باخودت میری میشینی پارک وازهوا وآفتاب و..لذت میبری 

از روزایی که هیچکس جای تونیست وتو جای خودتی!

عشق به خود واقعا چیز عجیبیه 

ازیه جایی به بعد هی بیشتر میشه

مخصوصا وقتایی که هی میوفتی وتو پدر خودتی تا دستتو بگیری وبلند کنی!

یا وقتایی که رفیق خودت میشی حتی معشوق خودت میشی و هر نبودی رو جبران میکنی!

وقتی به خودت بگی نترس تهش هرچی بشه من که هستم

اصلا مگه ازمن قراره کسی بیشتر واقعی باشه؟:)

قبلا همه اینا برام حرفای کلیشه ای وغیرقابل باور بود که به مرور زمان کاملا حسش کردم.

۲ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

همه چیز روی تخت اتفاق میوفتاد🛏️

.

آره خب طبیعیه ذهنتون رو منحرف کرده باشم اما هدفم نه انحراف ذهن شما هست نه شوخی و جملات فان.
همه چیز برای من روی تخت اتفاق میوفته
مثل صحبت هام با یک تکه ابر صورتی در آسمان
صحبت با یک تکه ابر ،لابد فکر میکنید چیزی زدم(کشیدم)اما خب نه
شاید تاثیرات درون ریزی های پیاپی من هست
که یک تکه ابر رو گیربیاری و توی ذهنت باهاش صحبت کنی یا حتی یه درختی که مورچه ها ازش بالاو پایین میرن رو بغل کنی!
البته انقدر ماهرانه که کسی متوجه نشه وقیافه اتو موقع انجام اینکار نبینه!
وفکر نکنن به طور کامل رَد دادی یابه قول شما اهل قلم های عزیز "عقلت رو ازدست دادی"
خلاصه دور نشیم از تکه های ابر وتختم
منظورم از(همه چیز) تماما همه چیز نیست
منظورم چیز هاییه که در مغزم اتفاق میوفته واکثر چیزهایی که مینویسم
مثل تصمیمات آنی وحتی تصمیمات بزرگ!
مثل تخلیه های روحی روانی وفوش های رکیکی که توخلوت به بقیه میدم 

مثل دیدن بخش های فوق تاریک خودم که برام جذابن!

ولی بزرگ تر از همه اشون تخیلات وفانتزی های مغز.
گاهی فکرمیکنم نیازی به ال‌اس دی ندارم چون مثل آنِ شرلی

 مغزم از فانتزی ها پر میشه
همیشه رنگی وگوگولی نیست ومن سرزمین های سیاهش رو هم که به تازگی کشف شدن واز موود این مدت اخیر من اومدن رو‌ هم ، دوستدارم!جالبه که من..

من تاریکی هارو دوستدارم!چون کسایی که منو میشناسن میدونن چقدر ازین حرفا به دورم؛)
.
دلم میخواد با این ابر صورتی که پشت پنجره روبه روی منه برم
اگر میشد کنار پیتر پن وسرزمین ابدی میرفتم!
اما خب حالا که نمیشه وبه قول دندون پزشکم:دیگه بزرگ شدی
.
پاهای ما گره خورده به زمین وبه این بدن واین مغز و این زنانگیِ پر دردسر وخسته کننده و...
گاهی میخوام مغزم رو ازجا بکنم
بدنم رو از جا بکنم
گاهی میخوام هیچ باشم
وگاهی میخوام جنسیتی نداشته باشم
اما هیچکس با من-من-نمیشه
کسی هست که با تو "تو"بشه؟

.

یکی دیگه ازچیزهایی که توی تخت اتفاق میوفته تماشای تکه ابر صورتیه که آبی رنگ شده وتاساعاتی دیگه تیره وتار میشه چون با شب ادغام میشه.
ودیگه با ابری که باشب ادغام شده نمیشه پرواز کرد
نمیشه به سرزمین پَن سفر کرد.
واطراف ما پره از تکه ابرهای سیاه!

نمیتونیم پرواز کنیم و جدیدا حتی توی خواب ورویا هم دیگه سخته پرواز..
.
کاش میتونستم چیزی جز احساسات بنویسم اما خب نوشته های ما برون ریزی های ماست یکهو میاد
مثل همه شما که ممکنه یکهو از یک حسی نسبت به چیزی یا کسی منفجربشید وقادر به نوشتنش باشید:)
شاید حس هایی که قادر به نوشتنشون نیستیم ضعف تر باشن شاید هم عمیق تر.

اصلا مهم نیست ولی دوستدارم لاقل چیزی که مینویسم ارزشی داشته باشه 

البته شاید نباید انقد سخت گرفت 

مثل این چند روزی که خودم رو ازنوشتن منع کرده بودم تا یه موقع از حال بد وناله ننویسم!

بنویس بره،خودتو رها کن..

(با طبیعت من سازگار نیست)

.
ودر آخر کلام
میتونم بگم این مطلب من هیچ نتیجه ثمر بخشی برای شما نداره متاسفانه:)

۵ نظر ۷ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان