آفتابگردون

ترانه میشوم..قلم میشوم شعر میشوم.. تا از ذرات وجود من براین خاک باقی بماند

همه چیز روی تخت اتفاق میوفتاد🛏️

.

آره خب طبیعیه ذهنتون رو منحرف کرده باشم اما هدفم نه انحراف ذهن شما هست نه شوخی و جملات فان.
همه چیز برای من روی تخت اتفاق میوفته
مثل صحبت هام با یک تکه ابر صورتی در آسمان
صحبت با یک تکه ابر ،لابد فکر میکنید چیزی زدم(کشیدم)اما خب نه
شاید تاثیرات درون ریزی های پیاپی من هست
که یک تکه ابر رو گیربیاری و توی ذهنت باهاش صحبت کنی یا حتی یه درختی که مورچه ها ازش بالاو پایین میرن رو بغل کنی!
البته انقدر ماهرانه که کسی متوجه نشه وقیافه اتو موقع انجام اینکار نبینه!
وفکر نکنن به طور کامل رَد دادی یابه قول شما اهل قلم های عزیز "عقلت رو ازدست دادی"
خلاصه دور نشیم از تکه های ابر وتختم
منظورم از(همه چیز) تماما همه چیز نیست
منظورم چیز هاییه که در مغزم اتفاق میوفته واکثر چیزهایی که مینویسم
مثل تصمیمات آنی وحتی تصمیمات بزرگ!
مثل تخلیه های روحی روانی وفوش های رکیکی که توخلوت به بقیه میدم 

مثل دیدن بخش های فوق تاریک خودم که برام جذابن!

ولی بزرگ تر از همه اشون تخیلات وفانتزی های مغز.
گاهی فکرمیکنم نیازی به ال‌اس دی ندارم چون مثل آنِ شرلی

 مغزم از فانتزی ها پر میشه
همیشه رنگی وگوگولی نیست ومن سرزمین های سیاهش رو هم که به تازگی کشف شدن واز موود این مدت اخیر من اومدن رو‌ هم ، دوستدارم!جالبه که من..

من تاریکی هارو دوستدارم!چون کسایی که منو میشناسن میدونن چقدر ازین حرفا به دورم؛)
.
دلم میخواد با این ابر صورتی که پشت پنجره روبه روی منه برم
اگر میشد کنار پیتر پن وسرزمین ابدی میرفتم!
اما خب حالا که نمیشه وبه قول دندون پزشکم:دیگه بزرگ شدی
.
پاهای ما گره خورده به زمین وبه این بدن واین مغز و این زنانگیِ پر دردسر وخسته کننده و...
گاهی میخوام مغزم رو ازجا بکنم
بدنم رو از جا بکنم
گاهی میخوام هیچ باشم
وگاهی میخوام جنسیتی نداشته باشم
اما هیچکس با من-من-نمیشه
کسی هست که با تو "تو"بشه؟

.

یکی دیگه ازچیزهایی که توی تخت اتفاق میوفته تماشای تکه ابر صورتیه که آبی رنگ شده وتاساعاتی دیگه تیره وتار میشه چون با شب ادغام میشه.
ودیگه با ابری که باشب ادغام شده نمیشه پرواز کرد
نمیشه به سرزمین پَن سفر کرد.
واطراف ما پره از تکه ابرهای سیاه!

نمیتونیم پرواز کنیم و جدیدا حتی توی خواب ورویا هم دیگه سخته پرواز..
.
کاش میتونستم چیزی جز احساسات بنویسم اما خب نوشته های ما برون ریزی های ماست یکهو میاد
مثل همه شما که ممکنه یکهو از یک حسی نسبت به چیزی یا کسی منفجربشید وقادر به نوشتنش باشید:)
شاید حس هایی که قادر به نوشتنشون نیستیم ضعف تر باشن شاید هم عمیق تر.

اصلا مهم نیست ولی دوستدارم لاقل چیزی که مینویسم ارزشی داشته باشه 

البته شاید نباید انقد سخت گرفت 

مثل این چند روزی که خودم رو ازنوشتن منع کرده بودم تا یه موقع از حال بد وناله ننویسم!

بنویس بره،خودتو رها کن..

(با طبیعت من سازگار نیست)

.
ودر آخر کلام
میتونم بگم این مطلب من هیچ نتیجه ثمر بخشی برای شما نداره متاسفانه:)

۷ موافق ۰ مخالف
از اینکه به اینور اونور کشوندی ذهن خواننده رو خوشم اومدا
پیترپن، آن شرلی، ال اس دی، درخت و مورچه ها و...

اون موقع ذهنم واقعا اینور اونور بود همش وجالب بود برام 

فقط یکی از اون موزیکای تورو کم داشت ازاون آلبوم پیانو😘🥰

اشکامممممم
این متن خیلیییی قشنگ بودددد T-T

عااا فک نمیکردم جالب باشه برات+_+

🌼

یکی دیگه از چیزایی که تو تخت اتفاق میفته خوابه. یکی از بهترین چیزای دنیا.

بله خواب که دیگه نگم..

ال اس دی چیست ؟

همش تو تختی ؟ :))))))

یک ماده ی مخدر که تاثیرات جالبی مثل توهم ودیدن 

چیزای فانتزی داره ،البته میگن خودم تجربه نکردم😂
.
نه اما نمیدونم چه داستانیه اخیرا فکرا وتصمیماتم تو تخته😅

واییییییییییی این متن زیادی قشنگ بودTT

واقعا؟+_+مرسی

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان