آفتابگردون

ترانه میشوم..قلم میشوم شعر میشوم.. تا از ذرات وجود من براین خاک باقی بماند

چه میشود یک زن خودش باشد⁉️

آستین های خیسش را بالازد
وگفت:برای یک دختر دیگر تنها عشق وشوهر ویک بچه‌ی سفیدکه

همچو طالبی گرد هم باشد کافی نیست!
همانطور که درحال ظرف شستن بود وگه گاهی باپشت دستش،

دستی که دیگر همچو پوست یک دختر بچه نرررم نبود
موهای پریشانش را کنارمیزد
ادامه داد:
مگر چه میشود یک زن،واقعا زن باشد؟
میدانی منظورم چیست؟
یعنی خودش رادست کم نگیرد
وسرنوشتش را عاقبت درشوهرکردن وراه مادرش نبیند..
یعنی اگریک نفر گفت((تو آفتاب مهتاب ندیده نیستی

پس برای ازدواج‌هم مناسب نیستی))
جرات کندوبایک چشم غره به دهانش بکوبد
وحتی بهتر ،واقعا به دهانش بکوبد!
زن را برای من وتو درست تعریف نکردند دختر!
اولین اصل را که ویژگی های انسانی مان بود
ازقبیل سخت کوشی،حق انتخاب،اعتمادبه نفس باهرلباس وهرشرایطی
فریاد زدن در مواقع نیاز
وهزاران هزار ویژگی دیگر را برای خودشان حذف کردند!
.
(به من نگاهی کرد
نه بزک دوزکی داشت به روی صورت
ونه اثری از عشوه های دلبرانه در رفتارش!
باهمان نگاه جدی وهمین رفتارها اما... تماما زن بود!
انگار با نگاهش جدی بودن حرفش را به من میفهماند)

.

اگر لازم باشد زیرآفتاب سوزناک کارمیکنی وشاید پوست سفیدت کمی سبزه هم بشود!
لازم باشد خیلی کارها میکنی که نباید!
چون یک زن درصورت زیبا،قد رعنا،صدا وعشوه ای دلبرانه خلاصه نمیشود
خیلی کارهامیکنی که نه به جامعه،بلکه به خودت ثابت کنی توتماما زن هستی
"خودت هستی" وفقط در جنسیت ونگاه جنسی مردم خلاصه نمیشوی

الف_ع🌻

۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

دورِ باطل

راه ما طولانیست وجاده ای ناهموار پیش روداریم
اما روی یک دور باطل گیرافتاده ایم
ومدام همان را تکرارمیکنیم
هنوز شاید به وسط جاده هم نرسیده باشیم که این همه کج رَوی خسته‌مان کرده..
ازنفس افتاده و کلی حرف بارِ یکدیگر میکنیم
که اینجا مقصر من‌بودم یاتو؟
توگفتی که این‌دور باطل را هی تکرارکنیم یامن؟
اصلا چه شد‌که جاده اصلی را رهاکردیم؟

.

۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

قوی و ضعیف

به عقیده من آدم ها در تجربه کردن حوادث ورویداد های ناگوار دو دسته هستند:
آن دسته که درد میکشند وسپس نه تنها از آن حادثه واتفاق

درس میگیرند،بلکه شخصیت وریشه‌ی وجودشان را قوی تر میکنند

تا آن رویداد پایان یابد وعذاب تکرار نشود
ودیگری دسته‌ای هستند که
به هر نحوی ودرهر موقعیتی
نمیتوانند پاپس بکشند وروح غمدار خود را از یک گودالی مملو از درد وعذاب بیرون بکشند
اگر هم ان موقعیت ورخداد ملال آور توسط دیگری یا به کل تمام شود
ممکن است بارها برایشان اتفاق بیوفتد ودرسی نگیرند
قدرت نمیگیرند وضعیف باقی میمانند.

الف_ع🌻

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

آفتابگردونا!

پریشب توی خواب

ازهمون خوابای خیلی واقعی

تو یه دشت خیلی خیلی سرسبز وبزرگ بودم

ازهمونجاها که حکم بهشتو داره ویه قسمت هایی از سبزه ها

که آفتاب خورده به رنگ سبز روشن وطلایی از دور میدرخشن..

هیچ گلی اما نبود جز چندتا باغچه کوچیک پراز آفتاب گردون

چندلحظه بعد

من داشتم آفتاب گردون های غول پیکری رو

ازدل خاک درمیاوردم 

قد آفتاب گردونا به سقف آسمون رسیده بود وخیلی سنگین بودن

.....شاید خیلی پرباربودن!

ومن به شکل دیوانه واری یکی یکی درشون میاوردم

مینداختم بغلم ومیرفتم سراغ بعدی..

انگار میدونستم که باید اینکارو بکنم حتما

ودلیلش روهم میدونستم!

البته بعد از بیدارشدن قطعا دیگه نمیدونستم چرا اونکارو میکردم..

دلیلش دیگه مهم نیست

وخود خواب هم خیلی خاص وجذاب نیست

..

فقط اینکه من از دسته آدمایی هستم که واقعا وقتی خواب میبینم

حتی بعداز ساعت ها بیدارشدن میتونم بوی خاک وسنگینی وزن اون گلا رو همچنان حس کنم واز این عمیقا لذت میبرم:)

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

"هزارتوی" درون من

منم مثل تو یه "هزارتو" درونم دارم!

انقدر راهروهای پیچ درپیچ وعمیقی داره

که گاهی حتی خودم

باوجود تمام شناخت ها..یه جاهاییشو گم میکنم..

تاجایی که یادمه به جز یکبار

دیگه هیچوقت نشد که تمااام این راهروهارو به کسی

جزخودم نشون بدم واجازه ورود بهش بدم

یعنی انقدرنشونش بدم که دیگه این هزارتورو یاد بگیره وخودش بره و بیاد..

راستی اصلا انقدر که ما پیچیده هستیم

واقعا میشه این هزارتو رو به کسی تماماً نشون بدی

واون هم همه ی راهی که درون تو وجود داره یاد بگیره؟؟

یعنی راه تورو..خود تورو.....تمام وکمال بلد باشه

میپرسم چون میدونم

گاهی ممکنه ماخودمون هم راه رسیدن به آخر هزارتو رو

"که شاید ذهنمون باشه یا خواسته هامون

یا بخشی از عمق وجودمون

مثل ناخوداگاه"

ازدست بدیم..!

پس ازشخص دیگه که خودش هم درگیر پیچ درپیچ های درون دلشه

چه انتظاری میره؟

البته گاهی طی زمان وعشقی طولانی

ممکنه باعث بشه که دوتا شخص باتمام پیچیدگی هاشون

همدیگرو یادبگیرن!تمام وکمال یادبگیرن..

ولی هنوز درعجبم که چطور بعضی ها دربرخورد اول

انقد قسمت های مختلفی ازهزارتوی همدیگه رو بلدن!

خب این میتونه همزادباشه؟موجودی که قبل از دیدارحتی

قسمت هایی ازوجودش به تو شبیهه..!

.

نمیدونم..

مثل اینکه بازم دارم توی این هزارتو گم میشم!

واین گم شدن در "خود"جذابه...

الف_ع🌻

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

سایه ام کجاست

انعکاسم را پیدانمیکنم جناب..شما دراین مغازه سایه نمیفروشید؟

_عقلت را ازدست دادی دخترجان،به مغازه که نه به دکتربرو!

(پیاده رو..قدم زنان..مطب)

+سلام دکتر!

اول انعکاسم را در آیینه گم کردم..حالا میگویند عقلم نیز ازدست رفته..

من ک میدانم عقل دارم،حالا ازین ها که بگذریم 

شما تاحالا انعکاس کسی را با دارو به او برگرداندی؟

_با دارو که هیچ خانوم،با روانکاوی هم نمیتوانم انعکاست را برگردانم..

ولی تعریف کن ببینم ازکجا فهمیدی که نیست؟

+مردم فکرمیکنند اورا نمیبینم

چراخب میدیدمش!چشمانم سالم است،عقلم سالم است

اما حسی نسبت بهش نداشتم!

مگر انعکاسم نباید سایه ای ازخود من باشد؟

یک روز فهمیدم که دوستش ندارم

نه طرز راه رفتنش را

نه حتی لباس هایش

این که اصلا انعکاس من نیست!

بعد ازچندروز دیگر ندیدمش

یعنی شایدنخواستم که ببینمش،سرگردان شدم

نمیدانم کجا دنبالش بگردم!

مگر آدمِ بی سایه وبدون انعکاس میشود؟

اصلا دکتر بگواین جماعت چرا نمیتوانند راهنمایی کنند مرا؟

_فکر میکنی این جماعت اصلا سایه ی خود را میبینند

یا اگر میبینند،آن را کاملا با تعقل پذیرفته اند..

که تورا نیز راهنمایی کنند؟

بگذار تنها یک چیز بگویم،

دقیقا زمانی که میفهمی انعکاسی داری وگمش میکنی

میتوانی پیدایش هم بکنی

چون به جستجو پرداخته ای واین قدم اول است.

الف_ع🌻

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

حیات

گاهی رشته ی وابستگی ما که متصل به حیات است

بسیار نازک میشود.‌.

وهرلحظه فکرمیکنی ممکن است همین حالا پاره شود!

انسان ها باید، دلخوشی های کوچکی هم که شده داشته باشند

تا این رشته از بین نرود..

حتی اگر خودمان همچو شیشه درخود شکستیم وفرو ریختیم

برای آن دلخوشی ها این رشته را محکم نگهش می داریم..

الف_ع🌻

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان