دوباره در دهه 1920 غرق میشوم
چشمانم را میبندم که اورا بیدارکنم
کاغذ های نوشته شده
گُل های صورتی روی میز
نور یک ظهر پاییزی
وموهای زنی که با گیرهای ظریف پشت سرش به شکلی مارپیچ بسته شده است.
.
آیا دوباره ویرجینیا درمن بیدار شده؟
آخرین باری ک به آیینه نگاه کردم و اورا دیدم
مدت ها قبل بود
زمانی که از عشق به مرز جنون ودیوانگی میرسیدم ومیتوانستم تمام وجودم را بایک قلم وچند کلمه
همچو ریختن قطرات خون به جای جوهر
وهمچو ریختن اشک در نقطهی کلمات
روی یک کاغذ بریزم
بدون تکرار ، بدون اغراق ، بدون انتظار
میپرسم
آیا ویریجینیا درمن بیدارشده است؟
صدایی درسرم میشنوم "خیر"
حالا که یک اتاق خالی را میبینم میدانم ،
او تا ابد درون من مرده است وشاید همان یکباری که قدرش را نمیدانستم مَرا انتخاب کرد.
حالا بدون آن روح دیوانه من شاد ترم ومعمولی تر حتی
کمی خسته کننده تر
اما دگر آتشی آنچنان پُر شور درونم نمیرقصد
آخر من خودم نیز دگر رقص را نمیدانم!
انگار که جسم تنها حرکاتی را تکرار کند
وفقط تکرار کند وتکرارکند بدون آنکه چیزی حس کند..
بدون آنکه آتشی از سرانگشتانش واز گوشهی نگاهش چکه کند
بدنم میرقصد
شاید تنها چیزی که ازقدم های او باقی مانده سردیِ رودخانه"اوز" در یک شب زمستانی باشد.
قلبم میداند که ویرجینیا رفته است و تنها نامههای قدیمی اش در این خانهی خیالی باقی مانده
نامه هایی که گوشهی میز ، با آمدن غُباری از فراموشی
خاک خواهند خورد.
_
از قلم وولف:چنان سردم است که قلم را به زحمت در دست گرفتهام. بیهودگیست همهچیز؛ مدتی است که مدام آن را احساس میکنم. مغزم به پنجرهای خالی میماند. به رختخواب میروم، در گوشم پنبه میگذارم، یکی دو روز دراز میکشم و در زمان به چه مسافتهایی سفر میکنم.