آفتابگردون

ترانه میشوم..قلم میشوم شعر میشوم.. تا از ذرات وجود من براین خاک باقی بماند

سکوت

به یاد توکه میُفتم

برعکس گذشته که روی خاطراتمان

موزیک های شادی بود...

یک صدای غم دارِ موج دریا،در ذهنم پخش میشود

بعد خنده هایمان

نگاه هایمان

حرف زدن هایمان

همه فقط بوی سکوت دارند

باسکوت میایند ومیروند

شایدبه یاد دوستی ورفاقتمان

وبه یاد تمام شدنش

این خاطره ها هم خجالت میکشند

وفقط باسکوت

میایند ومیروند...!

الف_ع🌻

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

♡Dear sam

شاید عشق به شکل های مختلفی درمیاید

مثلا به شکل پسری یک ساله 

باموهای چتری 

ولُپ های گلگون

که میخنددو گَرد شادی را

در طنین صدایش پراکنده میکند

که میدود و به زمین خشک زیر پایش

جان میدهد..

که میگریَد و آن قلب سردی که سال هاست خوابیده

بیدارمیکند...

✍الف_ع

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

منِ رویا پرداز

رویایی مرا ربود!

نه تنها ذهن مرا بلکه تمامِ حس وتنم را نیز،

ربود..

انقدر در آن غرق بودم که انگشتان پایم

گرمی و سردی زمینش را حس میکردند

انقدر قلبم دوستش میداشت

که شک بردم،شاید آن جهانِ بیرون که به ظاهر مادیست

خوابی بیش نبوده..!

شاید زندگی تنها دراین رویا زندگیست!

وبیرون ازاین،توهمی بیش نیست..

وشاید فقط باید این رویا را باورکنم،

تابه جهان مادیِ بیرون از تفکراتم نیز

راه پیداکند...:)

✍الف_ع

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

ذهن

گاهی بین ذهنم وخودم درگیری پیش میاد

من ازافکار ناخواسته شاکی میشم..

وذهنم مثل یک بچه ۵ساله اصلا حرف گوش نمیده!

بهش میگم بشین..نمیشینه،میگم سکوت!ساکت نمیشه

وبعدمیگم هییی تومال منی!پس دیگه کافیه..

ودرکمال پررویی پاسخ میده:شایدم تومال منی!

✍الف_ع

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان