آفتابگردون

ترانه میشوم..قلم میشوم شعر میشوم.. تا از ذرات وجود من براین خاک باقی بماند

داستان من🎈

واقعیت اینه که برخی خاطرات رو هیچوقت در مموری گوشی های هوشمند و پی سی و دوربین عکاسی ذخیره نکردیم والبته هیچ اشکالی هم نداره!
چون تنها کافیه که من حتی باچشم باز.
و یک موزیک another love 



گلچین زیبایی ازخاطره هام درون ذهنم بسازم و پلی کنم
هیچکس مثل من اون لحظات زیبا رو نخواهد دید
برای هیچکس تعریف نخواهم کرد وبه تنهایی در لذتش غرق میشم..
اصلا شاید همین نگفتن زیبایی اش رو چندبرابر کنه!
چون‌که همه لبخند ها اشک ها دیوونه بازی ها
و موزیک ویدیوی هیجان انگیز از زندگی من
به وجود خود من اختصاص پیدامیکنه وبامن دفن میشه

و درعین سادگی زیبا وخالص باقی میمونه
_
داستان همه‌ما برای خودمان زیبا وخالص است...

۹ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

ذرات درخشانِ خوشحالی💫

چیزهای خوب به ثانیه‌ای بندند

یک لحظه خودت را تصورکن میان انبوهی ذرات درخشان ونورانی

جادویی معنوی که تمامت را احاطه کرده است.

نور نیز همراه تو میخندد، بادنیز همینطور..

حالا یک بشکن بزن 

وبنگ..

.

تمام میشود!

_


دریافت

.

این موسیقی انگار ازدل من اومده انقدر که قشنگ میفهممش:)

البته ارتباط کلامی نداره وشما متوصل میشید به حس های فرا کلامی.

اما برای تفسیر بهترش میگم که مربوط به فیلم la la land هست 

درتفسیر رابطه ای عاشقانه باشروعی زیبا.

.

پ.ن:من توی زندگی قبلیم ویلونیست یاپیانیست بودم که توی این زندگی نتونستم بشم..!

۲ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

"تجزیه"

متاسفانه باید شرمساری خودم را به اطلاع آن ذهن خیال پردازو رویا بین برسانم

چراکه واقعیت تخیلاتم را دارد تجزیه میکند.

حالا تخیلات وآن زندگی رویایی وافکار رویایی ام که شبانه روز

بال وپرشان میدادم نیز مرا تجزیه میکنند.

چراکه ازمن تغذیه میکردند پس راه فراری نیزندارند..

شایداگردقیق ترشوم بایدبگویم 

که واقعیت

تخیلاتم رابه همراه خودم تجزیه میکند.

دیگر چیزی از رویاها وقصه‌های پریان که 

مآمن آرامش من درشب ها بود باقی نمی‌ماند

وزمانی که ذهن به آرامش نرسد وبستر خود را گم کند 

یا ازدست بدهد شخص نیز ازدست میرود.

این ازدست رفتن معنای بدی ندارد به این معناست که ممکن است به جنون برسد

یا به پوچی دامن زند وبا سایه‌‌ای عظیم به نام افسردگی دست به یخه شود.

شاید هم مثل خیلی ها که سایه‌شان هم مثل روحشان کمرنگ شده 

خیلی چیزهارا حس نکند وفقط به زندگی ادامه دهد!!

درنتیجه فقط میخواهم بگویم که تخیل ورویا برای انسانی همچو من که باآن بزرگ شدم

بسیار بسیار ضروری است لطفایک نفر بیاید وآن را به من برگرداند

یاکه نه دست کم چندراه چاره ارائه دهد.

باتشکر🌼

_

اشتباهات املایی رو یادآورشوید:)

۵ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

تنظیمات کارخانه

روزهای زیبایی بود.

کجارفتند؟........

_

رفیقم میگوید ازلحاظ روحی نیازبه یک آغوش داری

تا دردت را تسکین دهد.

اما من نیازبه هیچ آغوش ومحبتی ندارم

دردی برای تسکین دادن ندارم

حتی شاید دراین چندسال اخیرعمرم انقدر بی حس وبی نیاز نبوده ام.

نیازدارم که به تنظیمات کارخانه برگردم

ریستارت شوم

بازگردم...

وهمه چیز پاک شود..

واین پاک شدن شیرین خواهدبود!فکرکن یک‌آن بازگردی به لحظات اولیه زندگی

وبعدها متوجه شوی که تمام این ها یک خواب بوده است..

حالاشاید زیباتر بسازی..

خوشحال خواهی شدیاناراحت؟

.

_خودم:خوشحال!

البته من بیشتر میخوام اگر قراره مثلا ۶۰سال عمرکنم

کلش رو توی یه روز تکراری تابستونی درحالی که ۷سال بیشترندارم

وباخواهربرادرام بستنی به دست توی کوچه راه میرم ، بگذرونم وتمام.

۰ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

وقفه

یک وقفه مثل کُما رفتن.

روزهایی که همه چی متوقف بشه

وهمه اشو ازاول مرور کنی

از اون سلام اول الی خداحافظی آخر

از تصمیمات کوچیک وبزرگ خودت که قراره تورو بسازن

مرور کردن همه چیز مثل به خلسه رفتن 

انگار جزوی ازکالبد دیوار تواین سال های گذشته بشی

و رفتن ها واتفاقات رو تماشا کنی.

وایسی یک لحظه بیرون زندگی 

وخودتو نگاه کنی.

اما با سردی..

🤍🖤

در لحظه۱۷۱۴۰۰

۴ موافق ۰ مخالف

A cold dead wind

متنو همزمان کنید با موسیقی ببینم حسشو میگیرید؟؟:)

دریافت

من روی تخت خوابیده بودم در پس سیاهی شب موسیقی دردناک بی کلامی مملو از همگامی بینظیر ویولن وچِلو  پخش میشد.

ومن پخش بر تخت.

دستی از لابه لای پرهای داخل بالشتکم گردنم راچنگ زد

وبه آرامی در عمق شب ،عمق آن موسیقی بیکلام، عمق تاریکی پشت زندگی و تولدمان

مرا به جهانی جدید کشاند همانطور که روحم میان زمین وهوا

کشیده میشد افکارم نیز کشیده میشد وکمرنگ ترمیشد چنان که وارد جهان جدیدی شدم فقط تکه ای من باقی مانده بود.

تکه ای تاریک.

جهانی خالی از آن منِ مثبت وانرژی بخش قبلی که ازتاریکی میترسید.

تاریکی بخشی از وجود من همچو قهوه های دلچسب وحس قلقلک کافئینش دلپذیربود.

جهان خاکستری وانسان ها خاکستری قلب من نیز به رنگ نوک مداد نقاشی مشکی ام

که در کودکی باهمان مشکی بودنش قشنگی هارا خلق میکرد.

انسان هارا دور انداختم وعذابی نکشیدم،

حتی خاطراتشان را همچو آرزویی برباد رفته به گوش بادی خاکستری

بادی سرد ومرده سپردم (a cold dead wind)

تا اگر روزی از قبرستانی عبورمیکرد آن هاراهم در دل چاله ای بیاندازد.

خبرش نگرفتم که توانسته آن هارا دفن کندیاخیر؟درهرصورت دیگر چیزی به خاطرمن نیامد

حالا من این چنینم وگاهی این جهان جدید من است 

جهانی که یک نوازنده ایستاده درسیاهی ویولن می نوازد

که نه غمگین است نه افسرده 

تنها اینکه، به دنیای بزرگسالی خوش آمده ام:)

الف.ع

.

🍂پ.ن:بعضی وقتا هممون وارد همچین جهانی میشیم🙋‍♀️ومیتونیم دوباره به سطح تخت برگردیم.

با این که دارک وغمگین به نظر میرسه اما حقیقتا هم به نوبه خودش دلچسبه وهم لازم!

🍂مرسی از"یکی دیگه":)و موسیقی های نابی که به منم معرفی میکنه❤

من داشتم این متنو مینوشتم ودقیقا همین موسیقی پلی میشد آخرش هم اسمش وهم حسش کاملا نزدیک به متن من بود:))

🍂میتونید موسیقی رو دریافت کنید؟؟

۵ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

ساعت یک‌شب آلیس‌ گزارش میدهد🦋🐛

زیر حجم درس و کارهای عملی وانواع ازمون های روانشناسی
رفت وامد مهمان ها وادم هایی که عادت ندارم هرروز ببینمشان
کارهای بهم ریخته خانه
کارهای بهم ریخته دُکان مجازی که قرار است نون‌دانی ما شود!
وحجم عظیمی از احساسات ناخوش که بالاوپایین میشود
له شدیم....
یک گودال در عمق زمین که بروم وسیر کنم برای خودم کافیست مثلا گودالی که آلیس در آن افتاد وبه سرزمین عجایب رفت را به من بدهید.
(این ذهن هم مرا آزار میدهد دراین سن هنوز هم خیال پرداز..دست بردار!!)
.
+زیر حجم له میشیم اما خودم خواستار بودم والان ازش لذت میبرم حتی با یکم غرزدن..!هرچند که خیلی کمک گرفتم تو درسا از بقیه وشرم برمن-_-

.

+امیدوارم بتونم این ستاره های روشن شده تو وبلاگ تون روببینم به زودی؛)

۲ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

عطیه‌ی ما🌱

من باقی مانده‌ی خاکستری بیش نیستم

همچو پس‌مانده‌ی یک گیاه..
باقی‌مانده ای که سال هابعد

از قفسه سینه ام گیاهی رشد خواهد کرد،بروی پیکر خاکستری ام خانه ای باعشق بناخواهد شد ویا کودکی روی پاهای ازدست رفته ام میدود..
من همینقدر ناچیز روزگاری چنان باغرور راه میرفتم که زمین زیر پایم راهیچ شمارم..
براستی چیستیم ماکه چنین به خود میبالیم؟
اگرانیشتین ویاگالیله باشیم شاید انقدر در انتهای این خط زمانی زندگی مان ،انقدر ناچیز نباشیم
بگذر از تفکراینکه به یادما دراین جهان خواهند ماند..
گاهی فکر میکنم یاد کافی نیست‌..باید امضای ما،اثری از قلب ویا انگشتمان در این جهان بماند
براستی آمده ایم که چه کنیم؟
برپهنای زندگی و"عمق موهای خرگوشی در دست شعبده باز"

(در کتاب دنیای سوفی_جهان به خرگوشی تشبیه شده دردستان شعبده باز"خدا")
راه میرویم،پول درمیاوریم،میخوریم ومیخوابیم..وشاید گه گاهی از یک کتاب وتلاشی سخت برای پیشرفت ویانوشیدن چایی لذت بردیم

شاید ازبچه‌داری لذت بردیم،از خریدن خانه ای در میانسالی ویاجوانی..
پس کجاست آن رصالت ما..هدف از خلقت ما ،همین بوده؟
و کجاست آن عطیه ای که (درکتاب بریدا)میگویند هرکس دارد..
وعطیه هایی که درپس افکار سطحی وخُرد گم شدند
وهیچوقت مجال نکردیم از تلاش برای بدست آوردن پول های کاغذی دست برداریم..ازبچه داری و دلبری برای ازدواج کردن دست برداریم
ازهمه چیز که در سطح زندگی مان قرار دارد دست برداریم وبه عمق فرو رویم
واین عطیه را دریابیم..
اینچنین است که همینقدر ناچیز میمیریم
میدانی؟
این کره خاکی را ازدور نگاه کن..
میلیارد ها آدم را تا به تاریخ امروز درون دلش بلعیده
کره زمین و ١٠٧ میلیارد مُرده
وحالا تو آن ها را تنها یک درخت ،یک منظره و یا یک بنا میبینی..

کجاست اثر قلب وامضای آن ها؟
.
.
پ.ن:بنظرم ادمای کمی هستن که عطیه خودشون رو دریافتن و آگاهن!

(عطیه:مثل یک استعداد یا یه هدیه ی الهی)

وخوشحالم که حداقل باچنین "ادمی"اشناشدم که انگیزه ای بشه منم خودمو دریابم وبه خواب عمیق پشت موهای خرگوش فرو نرم!❤

.

پ.ن۲:بنظرتون جز عشق اطرافیانمون به ماکه حتی پس ازمرگ هم وجود داره،دیگه چه اثری ازما توی این کره خاکی میمونه؟؟؟

۴ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

بیداری

مشخص است که چشم بند زده ایم وروی این کره خاکی راه میرویم..

یک نفر تنه میزد و...دوباره نفربعدی..
اگر خوش شانس باشی شخص دیگری میاید وباجدیت در گوشت زمزمه میکند:هی بیدارشو!
حالا انگار بیدارمیشوی ویا بهتربگویم هوشیار میشوی..
چرا که همین یک جمله سبب شد در ذهنت سوال ایجادشود که مگر الان بیدارنیستم؟؟
وهمین سوال تو را به سمت بیداری هدایت میکند..به این سمت که

چشم بندت را برداری و آدم هایی که درجهان توزندگی میکنند وتابه حال ان ها را نمیدیدی نظاره کنی.

سوال هایی هستند که همه ما درمقطعی از زندگی ازخود میپرسیم و شاید سال ها بگذرد فصل ها ازبهار به پاییز تغییر کنند و درهمان مقطع همان خیابان به نامِ من کی هستم؟هدف خلقتم چه بود؟
بمانی
اگر از این خیابان عبورکردیم بیدارمیشویم؟
چشم بند را برمیداریم و در اولین قدم شاید با کمی گیجی وابهام به دنبال خود میگردیم!"خود" من اصلا چه معنایی دارد..من چیستم..
وسپس قدم هایی بزرگ تر ازهدف زندگی،خداوندانی که میگویند تورا آفرید،جهان هستی..
سوال ها تمامی ندارد شاید به وسعت عمرمان سوال ایجاد شود وجوابی حاصل نشود.
اما درلحظه ی اکنون چه
ایا چشم بند هارا برداشته ایم؟ذهن شروع به کارکرده؟۱۲ سال درس خواندن را کنار بگذاریم تمام قواعد و ادیانی راکه به ما اموزش دادند کناربگذاریم
در لحظه ی بیداری همچو روح یک جستجوگر کوچک میان هزاران جهان هستی،
حالا تو سوال میپرسی و هوشیارمیشوی..
کشف میکنی و به کالبد وماهیت خود دست میابی...

الف_ع🌻

۴ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

🌱

در پِی علاقه وشکوفایی
خود را زنده میکنیم
آری ما مردگانی بیش نبودیم،نفس کشیدن را چه دخلیست به "زنده" بودن؟
آوایی از درون مارا بیدارکرد
هوشیار شدیم
وبادستان خود خاک را کنارزدیم
سربه بیرون آورده ایم،به دنبال آفتاب وذرات درخشان معلق در هوا
همچنان که آوای درون بلند تر وبلندترمیشد
مانیز از تابوتِ خاکی مان، عزیمت کردیم
خاک هارا کنار زدیم وقَد عَلَم کردیم🌱

گوش کن:)👇


پ.ن:بعداز هزااران بارگوش دادن تصمیم گرفتم اینجاهم بذارمش!،

الف_ع🌻

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان