آفتابگردون

ترانه میشوم..قلم میشوم شعر میشوم.. تا از ذرات وجود من براین خاک باقی بماند

Explosion💥

قلبم:این روزا خیلی دلگیره ولی این دلگیری رو دوست دارم
مغزم:قیمه هارو میریزیم تو بشقاب..عه عه چرا ریختی توماستا؟سیب زمینی نگینی خورد کنیم..خلالی شد که:|
دندونم:آخ..همین امروز با مَته افتاده بودن رومون بعدتو یادت میره نباید با اینورت بخوری؟
شیکمم:راه نرو وگرنه پدرتو درمیارم از درد
راه نرو میگم
من:خب چته؟چرا الکی آزار میدی آدمو:|
مغز:خب برو دکتر بفهمی چشه
من:نه من خسته شدم ازدستش هرچندماه یه مرگیش هست میخوای بکنم بندازمت دور؟؟
قلبم:من ناامیدم و این روزا خیلی دلگیره
ولی بارونو دوست دارم بزارفقط به بارون نگاه کنمblue(شخصیت کارتون درون وبیرون"آبی")
مغز:ای بابا چرا نمیتونم متمرکز بشم دو دقیقه خفه بشید
شکمم :فکر کنم درد بی درمون دارم دیگه میمیری

مغز:دیدی راستی فلانی چی داشت میگفت دقت کردی منظورش خوب نبوداااا

حوصله ام:میشه ولش کنی؟به درمان دردات فکر کن

قلب:راست میگه منظورش باچیزی که من انتظار داشتم خیلی فرق داشت:)

من..

تکه هایی که منفجر میشن ودوباره سر همشون میکنیم.



۸ موافق ۰ مخالف

قوی و ضعیف

به عقیده من آدم ها در تجربه کردن حوادث ورویداد های ناگوار دو دسته هستند:
آن دسته که درد میکشند وسپس نه تنها از آن حادثه واتفاق

درس میگیرند،بلکه شخصیت وریشه‌ی وجودشان را قوی تر میکنند

تا آن رویداد پایان یابد وعذاب تکرار نشود
ودیگری دسته‌ای هستند که
به هر نحوی ودرهر موقعیتی
نمیتوانند پاپس بکشند وروح غمدار خود را از یک گودالی مملو از درد وعذاب بیرون بکشند
اگر هم ان موقعیت ورخداد ملال آور توسط دیگری یا به کل تمام شود
ممکن است بارها برایشان اتفاق بیوفتد ودرسی نگیرند
قدرت نمیگیرند وضعیف باقی میمانند.

الف_ع🌻

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

سکوت

به یاد توکه میُفتم

برعکس گذشته که روی خاطراتمان

موزیک های شادی بود...

یک صدای غم دارِ موج دریا،در ذهنم پخش میشود

بعد خنده هایمان

نگاه هایمان

حرف زدن هایمان

همه فقط بوی سکوت دارند

باسکوت میایند ومیروند

شایدبه یاد دوستی ورفاقتمان

وبه یاد تمام شدنش

این خاطره ها هم خجالت میکشند

وفقط باسکوت

میایند ومیروند...!

الف_ع🌻

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان