آفتابگردون

ترانه میشوم..قلم میشوم شعر میشوم.. تا از ذرات وجود من براین خاک باقی بماند

زندگی،قهوه‌ی توت فرنگی🍓

من میدونم که جهان تلخه
میدونم چقدر آدما بی رحمن وحتی منم میتونم بی رحم باشم.
میدونم افسردگی چطوره مرگ چیه همه اینارو میدونم..
اما چه ایرادی داره گاهی این مزه‌ی تلخو تف کنم بیرون وبگم نمیخوامش؟
دلم نمیخواد تنها طعمی که میچشم تلخیِ قهوه باشه باید شیرینی توت فرنگی رو هم یادم بمونه.
چه ایرادی داره به ذهنم اجازه بدم به سرزمین های دور بره
به بخش تخیلات خودش و منوهم باخودش ببره
اونجا یکم بشینم بلکه‌ کثیفیه واقعیت ها رو بشوره ببره
چه ایرادی داره منِ انسان
که الان بال ندارم برای پرواز کردن
توی مخیله ام دوتا بال رنگی داشته باشم
اینابچگونه است؟اینا منطقی نیست؟
شاید فقط فانتزی های مغز من فعاله چون میتونم همزمان یه جرعه قهوه بخورم ویه گاز از توت فرنگی بزنم میتونم درعین اینکه نشستم کف زمین رو آسمونا پروازکنم.میدونی چی میگم؟
_
قهوه هارو ریختم در توت فرنگیا!!!


_

۳ نظر ۵ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان