تنهایی بین قبرها قدم زدم تا به مزار تو برسم ،از آرامش حاضر در گورستان کمی خوشحال شدم
بالاخره بیشتر از درکنار زنده هابودن آرامش داشت
آخرهای غروب بود و تقریبا همه رفته بودند
جز یک نفر
پسر 20 ساله ای که بالای عکست برسر مزارت اشک میریخت
عکست را نگاه میکرد وروی صورت سنگی ات دست میکشید
حرف هایتان را روی صفحه چت مرور میکرد
و اشک میریخت
خواستم پابه پای غمش اشک بریزم اما این غم
بزرگ تراز حد وتوان گلوی من بود
این غم مال من نبود و ناخواسته گیر کرد، حالا پایین نمیرود گویی تکه سنگی قورت داده ام
من فقط یک تکه سنگ قورت دادم و فکر میکنم درتمام وجود آن کسی که حتی جای خالی ات راهم دوستدارد تکه سنگ هایی گیرکرده باشد که تا سال ها باید دفعشان کند
تولدت مبارک _یلدا_آقا_فضلی