متاسفانه باید شرمساری خودم را به اطلاع آن ذهن خیال پردازو رویا بین برسانم
چراکه واقعیت تخیلاتم را دارد تجزیه میکند.
حالا تخیلات وآن زندگی رویایی وافکار رویایی ام که شبانه روز
بال وپرشان میدادم نیز مرا تجزیه میکنند.
چراکه ازمن تغذیه میکردند پس راه فراری نیزندارند..
شایداگردقیق ترشوم بایدبگویم
که واقعیت
تخیلاتم رابه همراه خودم تجزیه میکند.
دیگر چیزی از رویاها وقصههای پریان که
مآمن آرامش من درشب ها بود باقی نمیماند
وزمانی که ذهن به آرامش نرسد وبستر خود را گم کند
یا ازدست بدهد شخص نیز ازدست میرود.
این ازدست رفتن معنای بدی ندارد به این معناست که ممکن است به جنون برسد
یا به پوچی دامن زند وبا سایهای عظیم به نام افسردگی دست به یخه شود.
شاید هم مثل خیلی ها که سایهشان هم مثل روحشان کمرنگ شده
خیلی چیزهارا حس نکند وفقط به زندگی ادامه دهد!!
درنتیجه فقط میخواهم بگویم که تخیل ورویا برای انسانی همچو من که باآن بزرگ شدم
بسیار بسیار ضروری است لطفایک نفر بیاید وآن را به من برگرداند
یاکه نه دست کم چندراه چاره ارائه دهد.
باتشکر🌼
_
اشتباهات املایی رو یادآورشوید:)